اناهیتااناهیتا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

برای دخترم که دنیای من است

رستوران

دختری مامان باز امشب مار فتیم بیرون خانم سر شام شروع کردن نق زدن اینقدر نق زدی که بخوابونمت رو پام گذاشتمت باز نق زدی بابایی یه پیشنهاد داد که بعد از شام تختی که روش نشستیم رو عوض کنیم بلندت کردیم و تو باز بیدار شدی و شروع کردی .الهی بمیرم برات که برای خواب اینقدر گریه میکنی اومدیم خونه باز با ناله های نازکت دلم رو اب کردی و منم شروع کردم پا به پات گریه کردن خلاصه رو پام خوابیدی عسلم   دیگه قول میدم اذیتت نکنم عزیز دلم ...
28 شهريور 1392

بدون عنوان

 دخترم تاج سرم واکسن زدیم برات خدا رو شکر نه تب کردی و نه درد داشتی وای این رو بگم که دیگه داری دست میبری طرف اشیا میخوای بگیریشون   صداهای جور واجور در میاری و حرف میزنی   خلاصه این روزا باهمدیگه داریم تو بغلی بودنت سازش میکنم و تو هم داری کوتا میای
27 شهريور 1392

واکسن چهار ماهگی

عشق من عسل مامان و  بابایی تو میدونستی ؟!!!!   وای تو چقدر جیگر شدی مامان دیگه کم کم خانم تر میشی تو دل ما بیشتر جا میکنی خودت رو   امروز بردیمت بهداشت بابابایی که واکسن بزنی ..بابایی گذاشتت رو پاش و خانمه واکسنت رو زد تو واکسن گریه کردی اشکم در اومد ولی زود گریت قط شد .. الانم به خاطر استامینفنی که خوردی تخت خوابیدی کاش که زودی خوب شی نه دردی داشته باشی و تب نکنی   اینم جیگر مامان بعد از واکسن   ...
26 شهريور 1392

بدون عنوان

عزیزم اینجا اتاق علی کوچولو و ناز پسر خاله صبوراس وقتی میریم اونجا تو این اتاق خیلی بهت خوش میگذره   ...
14 شهريور 1392

بازی دادن تو

عشق من خیلی بازیگوش شدی همش میگی بازیم بده .عاشق تلویزیون شدی و تا میبینی تلوزیون روشنه دست و پا میزنی و ذوق میکنی .... دیشب یه اتفاق خیلی خوب افتاد و اینکه تو ساعت 4 بیدار شدی و بهم میخندیدی ولی من مست خواب بودم دیگه باخودم گفتم نمیتونم صبر کنم داشت خوابم میبرد که تو هم سکسکت گرفت ده دقیقه ای بیدار بودی و تو حالت سکسه خوابت برد دیگه برای خوابوندنت تلاشی نکردم .... امروز تو حالت دمر گذاشتمت ماشالله خیلی خوب گردنت رو میاوردی بالا مامان جان  اینم من رو خیلی خوشحال کرد.. راستی این خانم گربه رو که برات صدا در میاره رو خیلی دوست داری.. ...
11 شهريور 1392

بدون عنوان

سلام عسل مامان امروز ده شهریور  با بابایی رفتیم پیش اقای دکتر برای چکاب ماهیانه خدا رو شکر همه چیز خوب بود و خوب وزن گرفته بودی و طبق معمول دکتر ازت خیلی راضی بود خدا رو شکررررررر عزیزم امروز خیلی دختر خوبی بودی از بیمارستان که در اومدیم رفتیم میلاد نور وحسابی خرید کردیم تو هم خیلی دختر خوبی بودی تو کالسکه نشسته بودی و همه جا رو نگاه میکردی...     اینم اقای دکتر مرتضوی دکتر خوب و مهربونت.... ی ...
10 شهريور 1392

بزرگ شدنت زیباست

عزیزم تو رفتی تو چهار ماه تقریبا سه ماه و دو هفته داری.. این روزا خیلی دوست داری باهات حرف بزنم و بازیت بدم ..هوشیارتر شدی و به همه چی با دقت بیشتر نگاه میکنی... همچنان تو جای شلوغ نمیخوابی فقط یه چرت کوچولو میزنی .... هنوز دمر نمیشی و هنوز چیزی رو نمیگیری... عاشق این هستی که به پهلو بخوابونمت ولی زیاد دوست نداری تو این حالت بمونی چند دیقه بازی میکنی و خسته میشی خوب میدونم زوده برات دمر بشی ولی من خیلی مشتاقم ببینم غلت میزنی عزیز   ...
8 شهريور 1392